رقاصه



۱.من یه چیزی فهمیدم.پدرام به شدت احساساتی و تودارهغصه خوردنای من راجع به جداییم و ترسها و نگرانیهام راجع به بابام به شدت ناراحتش میکنه.اونقدر این قضیه رو ریخته تو خودش که وقتی برای توضیح حرفام رفتم پیشش یهو منفجر شددلش نمیخواد  افسرده و ساکت و پربغض باشمنمیدونم ممکنه یا نه.ولی کار سختیه

۲.و اما بابام.هووف.اصلا حوصله نوشتن ادامه ماجرا رو ندارم.همون روال مسخره و کلیشه ای خواستگاری با استرس و ترس مزخرفتر از معمول داره طی میشه.با محمد (داداشم) صحبت کردم و گفتم یکی از همکلاسیام توی کلاس زبان ازم خواستگاری کرده و شماره شما و بابارو ازم خواستهاولین سوالش این بود که میدونه جدا شدی؟ و دومین سوالش این بود که خودشم جدا شده؟:| خب موضوع مهمیه ولی فکر نمیکنم باید به عنوان اولین پوینتا بهش پرداختخلاصه اینکه پدرام به محمد زنگ زده و ازش خواسته حضورا ببینن هموالبته در حضور باباها

۳.منم سر خودمو با زبان و لغت حفظ کردن گرم کردم.یه app خیلی گوگولی یافتم برای حفظ لغت memrise اسمشهایشم یه موشکیه که داره میره بالابعد ازینکه نصبش کردین و پروفایل ساختین، باید برین توی سایت memrise.com و ازونجا واردپروفایلتون شین و کورسهایی که باید بخونید رو سرچ و انتخاب کنیدهمه جور کورسی هست از کتابای ادبیات و زبان و عربی کنکور دبیرستان تااا لغات کنکور ارشد و دکترای همه رشته ها و 504 و آیلتس و من بعده کلی سرچ یه کورسی یافتم عالیه.یه کورس 4000 essential word هست که اسمش MRT عهمثه آب خوردن روزی ۱۰۰ تا لغت مرور میکنمبعد از انتخاب کورس توی سایت،کورس انتخابیتون  اتوماتیک توی app ظاهر میشه و میتونین حالشو ببریناولین باری که کلمه رو میبینین یه دونه کاشته میشه توی خاک و با هر مرور و هر تستی که ازش میزنید گیاه تون رشد میکنه و بعد از تثبیت لغت گل میده.خعلیییی اپش اموشنالههههه :((

۴.تصمیم دارم یه سری مجله یا رومه لاتین بخرم شروع کنم بخونمشونآخه حس میکنم توی خوندن متنها و مطالب لاتین آنلاین یا پرینت گرفته شده تمرکز و دقت ندارم.جذابیتی ندارن واسممثلا یه مجله راجع به رقص ببینم همچین چیزی رو میشه سفارش داد یا نه!



واقعیته بابا رو برای پدرام که گفتم ابروهاشو کشید تو هم و بدون هیچ حرف پس و پیشی گفت نه! اینطوری نه! 

_ من: :| ، چی نه پدرام جان؟! 

+ اون: تو داری مجبوری بهم جواب مثبت میدی.نمیخوام اینطوری شروع شه.

_ من: خب نه اینطور نیست.شایدم هستراستشو بخوای همین معطل موندنمونم به خاطر موضوع باباستاصلا دیگه نمیدونم چی درسته!

+ اون: نمیدونی؟؟ من با اینکه بابات قراره چی بگه و چطور برخورد کنه کاری ندارم.ولی به عنوان آدمی که بیرون از رابطه ماست نباید اینقدر بها بدی بهش و اینقدر انرژی و احساس و تایم خرج این قضیه کنی.من ماه هاست دارم واسه این لحظه  ثانیه شماری میکنم،اونوقت میای با چشمای پره اشک  میگی مجبوریم ازدواج کنیم!! هروقت اونقدری بزرگ شدی که این خودخواهیاتو بزاری کنار و تلاشهای منو هم ببینی بعد حرف میزنیم.

:|||||

بعده حرفاش به قدری هنگ کردم که آنالیز موقعیتم ممکن نبود.رفتم یه دفتر آوردم کل داستانو مشکلات و موضوعات و محدودیتها و هرچی بدبختی بود توش نوشتم تا ببینم دقیقا باید از کجا شروع کنم این گره های کورو وا کنم.همینطور داشتم اولویت بندی میکردم که نخ تسبیح بابام گره خورد به سیم گیتار پدرام! :| اصلا دغدغه م عوض شد.کار پدرام مثه گل به خودی بودالان یکمی بهم برخورده و دارم فکر میکنم چه بچه بازیه مزخرفی راه انداخته بودممگه بابام دیو دو سره که اینقدر گندش کردم و گند زدم به احساسات این بچه! وای اگه نگیرتم چی!! :|  :))




تو این مدت هیچی از بابام ننوشتماینقدر نگفتم و ننوشتم و به هربهونه ای از فکر کردن بهش فرار کردم که حالا این درد و این خلا  تلنبار شده و رو قلبم سنگینی میکنهالان که دارم تایپ میکنم و اشک میریزم نگاه های یواشکی پدرام رومه.کاراشو کنسل کرده و به بهونه تعمیر پارکت مونده خونه.فکر میکنم دیگه فرصتی نیست.باید به حرفش گوش کنم و تصمیم بگیرم.به بابا بگم حقیقتو.وقتشه ازدواج کنم.حس میکنم خیلی خودخواهم که بابارو تو این جهنم رهاش کردممن هرچقدرم اعتقادات بسته ی  اون به تخمم نباشه ولی اون تو عذابه ازینکه دخترمطلقه ش تنها اون سر مملکت چه میکنه! قبل از عید بارها زنگ زد و التماس کرد برگردم پیشش و من به هزار بهونه ردش کردم.امروز صبح خیلی زود زنگ زد بهم خیلی مضطرب و نگران حرف میزد ،گریه کرد و فریاد میکشید و منو به روح مامانم قسم داد.بارها اسم مامانو بردو به هر دری زد که دیوونم کنه.موفق هم شدمثه یه کاخ سنگی بزرگ فرو ریختم.بابا واسه من فقط یه نسبت یا مثه خیلیا یه همراه و رفیق و پشتوانه نیستبابام واسه من کوه بدبختیامهچکشی که هر لحظه کوبیده میشد به روحم.کسی که نه میتونستم ازش فرار کنم و  رهاش کنم و نه میشد به آغوشش پناه ببرمدوری ازش همونقدر ترسناک بود که نزدیک شدن بهشتعصبهای مزخرف و خشکش و بلاهایی که سر مامانم آورد رو چطور فراموش کنم؟ حبس کردن من رو تو اوج نوجوونی و روزهای شاد زندگیم چطور ببخشم؟ تنها گذاشتن منو تو اوج بی مادریم رو، ازدواج سریعش رو که اون روزها بدتر از خیانت بود واسه منه ۱۳ سالهبه هر بهونه ای تنها گذاشت منو،منو از همه زندگیش خط زد و تو تنهایی و افسردگیم کُشت.بعد از ازدواجم هیچ سراغی ازم نگرفت.از نظر اون مقصر جداییم خودم بودم.تو اون روزو شبای سیاه روند طلاق پیشم نبود.پشتم نبودحالا که دلم یکمی گرم شده و امیدوارتر از قبل شروع کردم اومده که چی! گند بزنه به زندگیم؟ نمیخوام هیچوقت ببینمشکل زندگیم بین همین دوراهی موندم.هیچوقت دلم نخواست ولی مجبور بودم به انجامش.فعلا برم یه جایی پیدا کنم یه دل سیر به حاا تخمیه خودم گریه کنم تا بعد که با پدرام ازین وجه مزخرف زندگیمم بگم فس فسم تموم شده باشه


من یه جای دیگه رو پیدا کردم واسه نوشتن.اینجا سختمه یه سری حرفای زشت و خصوصی میخوام بزنم اینجا دوست و آشنا رد میشه نمیتونم راحت باشم :)) 

بله میشه پسوورد گذاشت ولی خودم شاهده هکه وبلاگا و تماشای محتویاتشون بودم اصلن قبولش ندارم

خلاصه اینکه ممنون که منو میخوندین.چه اونایی که پیام میزاشتن و حرف میزدیم و چه کسایی که تو سکوت دنبالم میکردین حضورتون رو تو آمار بازدیدام چک میکردم همش.عاشقتونم

راستی اینم بگم بعد برم.بابام به پدرام و باباش جواب منفی داد:)))) پدرام شدیداااا ترسیده بود و وقتی از شمال برگشت جوری منو بغل کرد که انگار بغله آخره:))) حقش بود.خیلی دست کم گرفته بود بابامومهم نیست البته.درستش میکنم خودم

خودافز


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اکتيو | رسانه خبري و تحليلي kamel سلام دنیای از خوشمزه ها سیب ترش سایت 24 مووی | 24movie.org | دانلود رایگان فیلم و سریال وبلاگ شخصی علی علیان findatour اتو یدک | لوازم یدکی خودرو مشاور اجرایی و مجری در زمینه مارکتینگ